دخترم نیمی از عاشقانه های مرا تکمیل میکند ، وقتی مطالعه میکنم سایه اش حجوم کلمه ها را کمکم از بین میبرد ، در آشپزخانه هرجا برای چشیدن طعمی پیشقدم میشود خستگیم در میرود ، صدای خنده دخترم شب را روز میکند حتی با تمام سیاهی آسمان ، موهایش را که میبافم انگار خوشبختیم را تره تره به هم میپیچم ، لذتی دارد در کمند موهایش انگشتهایت را اسیر کنی ، صدای خنده دخترم صدای آواز آبشار است ، گاهی شبیه صدف هایی که آرام به تن ساحل می خورند ، به آغوشم پناه میاورد و خوشبختی یعنی دستانش که در محدوده دستانم محکم شود . صدای خنده دخترم عاشقانه هایمان را در خانه تکمیل میکند و من را به این باور میرساند که تنها صداست که باقی میماند .